غزل شماره ۵۷۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رفت وجودم به عدم چون کنم
هيچ شدم هيچ نيم چون کنم
تو همه من هيچ به هم هر دو را
چون به هم اندازم وضم چون کنم
با منى و من ز توام بى خبر
با تو بهم بى تو بهم چون کنم
اى غم عشق تو مرا سوخته
سوخته ام بى تو ز غم چون کنم
واقعه عشق توام زنده کرد
يکدم ازين واقعه کم چون کنم
گرچه بسى گرم تر از آتشم
در طلب خويش علم چون کنم
در هوست سر چو درانداختم
پيش کشت سر چو قلم چون کنم
چون نتوان کرد ز تو صورتى
صورت محض است صنم چون کنم
اى همه بر هيچ ز تو چون بود
نقش پى نقش رقم چون کنم
کى به دمم نرم شوى زانکه تو
موم نه اى نرم بدم چون کنم
ره به درنگ است و درم سوى تو
من نه درنگ و نه درم چون کنم
چون نه مقرم من و نه منکرم
بر سخنى لا و نعم چون کنم
در حرم عشق چو نامحرمم
نيست مرا ره به حرم چون کنم
بر صفت شمع گرفتست سوز
فرق سرم تا به قدم چون کنم
تا بودم يک سر موى از وجود
عزم بيابان عدم چون کنم
بازوى جود است کمال فريد
فربهيش هست ورم چون کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید