غزل شماره ۵۵۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
درد دل را دوا نمى دانم
گم شدم سر ز پا نمى دانم
از مى نيستى چنان مستم
که صواب از خطا نمى دانم
چند از من کنى سؤال که من
درد را از دوا نمى دانم
حل اين مشکلم که افتادست
در خلا و ملا نمى دانم
به چه داد و ستد کنم با خلق
که قبول از عطا نمى دانم
هرچه از ماه تا به ماهى هست
هيچ از خود جدا نمى دانم
وانچه در اصل و فرع جمله تويى
يا منم جمله يا نمى دانم
گر يک است اين همه يکى بگذار
که عدد را قفا نمى دانم
ور يکى نى و صد هزار است اين
صد و يک من چرا نمى دانم
حيرتم کشت و من درين حيرت
ره به کار خدا نمى دانم
چشم دل را که نفس پرده اوست
در جهان توتيا نمى دانم
آنچه عطار در پى آن رفت
اين زمان هيچ جا نمى دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید