غزل شماره ۵۴۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى جان و جهان رويت پيدا نکنى دانم
تا جان و جهانى را شيدا نکنى دانم
پشت من يکتا دل از زلف دوتا کردى
و آن زلف دوتا هرگز يکتا نکنى دانم
گر جور کنى ور نى تا کار تو مى ماند
زين شيوه بسى افتد عمدا نکنى دانم
در غارت جان و دل در زلف و لبت بازى
زيرا که چنين کارى تنها نکنى دانم
چون عاشق غم کش را در خاک کنى پنهان
بر خويش نظر آرى پيدا نکنى دانم
گفتى کنم از بوسى روزى دهنت شيرين
اين خود به زبان گويى اما نکنى دانم
اندر عوض بوسى گر جان و تنم بردى
تا عاشق سودايى رسوا نکنى دانم
گفتى که شبى با تو دستى کنم اندر کش
يارب چه دروغ است اين با ما نکنى دانم
گفتى که جفا کردم در حق تو اى عطار
آخر همه کس داند کانها نکنى دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید