غزل شماره ۵۴۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کجايى ساقيا مى ده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
ميم در ده تهى دستم چه دارى
که از خون جگر پر گشت جامم
چه مى خواهى ز جانم اى سمن بر
که من بى روى تو خسته روانم
چو بر جانم زدى شمشير عشقت
تمامم کن که رندى ناتمامم
گهم زاهد همى خوانند و گه رند
من مسکين ندانم تا کدامم
ز ننگ من نگويد نام من کس
چو من مردم چه مرد ننگ و نامم
ز من چو شمع تا يک ذره باقى است
نخواهد بود جز آتش مقامم
مرا جز سوختن کارى دگر نيست
بيا تا خوش بسوزم زانکه خامم
دل عطار مرغى دانه چين است
دريغ افتد چنين مرغى به دامم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید