غزل شماره ۵۴۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى عشق تو قبله قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم
خورشيد رخت بتافت يک روز
تا کرد چو ذره عجولم
مى تافت پياپى و دمادم
تا خواست فکند در حلولم
چون نيک نگاه کردم آن روز
بنمود جمال در افولم
مى گفت به صد زبان که از من
بگريز که من نه از اصولم
کافر گردى على الحقيقه
در حال اگر کنى قبولم
اکنون من بى قرار از آن روز
دل شيفته تر ز بوهلولم
در گرد تو کى رسم که پيوست
در صحبت خود نديم غولم
آنجا که بزرگى تو باشد
من خفته کدام بوالفضولم
اى کاش که بعد ازين همه عمر
ممکن بودى دمى وصولم
چه جاى حلوليان طاغى است
زين پس من و سنت رسولم
عطار به ترک جان بگويد
گر شرح دهى چنين فصولم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید