غزل شماره ۴۸۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش درون صومعه، دير مغانه يافتم
راهنماى دير را، پير يگانه يافتم
چون بر پير در شدم، پير ز خويش رفته بود
کز مى عشق پير را، مست شبانه يافتم
از طلبى که داشتم، چون بنشستم اندکى
از کف پير ميکده، درد مغانه يافتم
راست که درد خورده شد، موج بخاست از دلم
تا ز دو چشم خون فشان، سيل روانه يافتم
گرچه امام دين بدم، تا که به دير در شدم
در بن دير خويش را، رند زمانه يافتم
نعره زنان برون شدم، دلق و سجاده سوختم
طاعت و زاهدى خود، زير ميانه يافتم
چون دل من به نيستي، حلقه نشين دير شد
دشمن جان خويش را، در بن خانه يافتم
بى سر و سرورى شدم، قبله کافرى شدم
رند و قلندرى شدم، زهد فسانه يافتم
چون بنمود ناگهم، آينه وجود روى
ذره به ذره را درو، عشق نشانه يافتم
عاشق و يار دايما، در دو جهان هموست بس
زانکه خيال آب و گل، جمله بهانه يافتم
نه الم فراق را، هيچ دوا رقم زدم
نه ره دور عشق را، هيچ کرانه يافتم
در ره عشق چون روم، چون ره بى نهايت است
خاصه که پيش هر قدم، چاه و ستانه يافتم
گر تو به عشق فى المثل، عيسى وقتى اى فريد
لاف مزن چو رهزنت، سوزن و شانه يافتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید