غزل شماره ۴۷۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از بس که روز و شب غم بر غم کشيده ام
شادى فکنده ام غم بر غم گزيده ام
شادى به روى غم که غمم غمگسار گشت
کم غم چو روى شادى عالم بديده ام
گر نيز شادى است درين آشيان غم
من شاديى نديده ام اما شنيده ام
کس را مباد با من و با درد من رجوع
زيرا که درد عشق مسلم خريده ام
تا کى ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس
دايم به دل رميده به تن آرميده ام
هرگز دمى نيافته ام هيچ فرصتى
چندانکه با سگان طبيعت چخيده ام
گرچه قدم نداشته ام در مقام عدل
بارى ز اهل ظلم قدم در کشيده ام
در گوشه اى نشسته بسى خون بخورده ام
بر جايگه فسرده بسى ره بريده ام
عمرم گذشت در بچه طبعى و من هنوز
از حرص و آز چون بچه نا رسيده ام
هر روز در خزانه عطار کمتر است
درى که از سفينه دانش گزيده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید