غزل شماره ۴۷۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بيشتر عمر چنان بوده ام
کز نظر خويش نهان بوده ام
گه به مناجات به سر گشته ام
گه به خرابات دوان بوده ام
گاه ز جان سود بسى کرده ام
گاه ز تن عين زيان بوده ام
راستى آن است که از هيچ وجه
من نه درين و نه در آن بوده ام
من چکنم کان که چنان خواستند
گر بد و گر نيک چنان بوده ام
گرچه به خورشيد مرا علم هست
طالب يک ذره عيان بوده ام
نى که خطا رفت چه علم و چه عين
دلشده سوخته جان بوده ام
گرچه سبکدل شده ام هم ز خود
بر دل خود سخت گران بوده ام
بحر جهان بس عجب آمد مرا
غرق تحير ز جهان بوده ام
گرچه ز هر نوع سخن گفته ام
کوردلى گنگ زبان بوده ام
زآنچه که اصل است چو آگه نيم
پس همه پندار و گمان بوده ام
هيچ نمى دانم و در عمر خويش
منتظر يک همه دان بوده ام
چون همه دانى نتوان زد به تير
لاجرم از غم چو کمان بوده ام
غرقه خون شد ز تحير فريد
زانکه بسى اشک فشان بوده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید