غزل شماره ۴۶۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا ديده ام رخ تو کم جان گرفته ام
اما هزار جان عوض آن گرفته ام
چون ز لبت نبود مرا روى يک شکر
اى بس که پشت دست به دندان گرفته ام
تا آب زندگانى تو ديده ام ز دور
دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفته ام
چون توشه وصال توام دست مى نداد
در پا فتاده گوشه هجران گرفته ام
چون بر کمان ابروى تو تير ديده ام
گر خواست وگرنه کم جان گرفته ام
آوازه لب تو ز خلقى شنيده ام
زان تشنه راه چشمه حيوان گرفته ام
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
يارب رهى چه دور و پريشان گرفته ام
چون خشک سال وصل تو در کون ديده ام
از ابر چشم عادت طوفان گرفته ام
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک
اين جرم نيز بر دل بريان گرفته ام
برهم دريده پرده ز تر دامنى چشم
کو را به دست ابر گريبان گرفته ام
گفتى که من به کار تو سر تيز مى کنم
کين پر دلى ز زلف زره سان گرفته ام
خونى گشاد از همه سر تيزى توام
وين تجربه ز ناوک مژگان گرفته ام
چون تو ز ناز و کبر نگنجى به شهر در
من شهر ترک گفته بيابان گرفته ام
عطار تا که از تو چو يوسف جدا افتاد
يعقوب وار کلبه احزان گرفته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید