غزل شماره ۴۵۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صبح بر افراخت علم اى غلام
رنجه کن از لطف قدم اى غلام
خيز که بشکفت گل و ياسمين
تا بنشينيم به هم اى غلام
باده خوريم و ز جهان بگذريم
زانکه جهان شد چو ارم اى غلام
بس که بريزد گل نازک ز باد
ما شده در خاک دژم اى غلام
زين گذران عمر چه نازيم ما
زندگيى ماند و دو دم اى غلام
پس چو چنين است يقين عمر خويش
چند گذاريم به غم اى غلام
اين همه خود بگذرد و جان و دل
وا رهد از جور و ستم اى غلام
وقت درآمد که به پشتى تو
باز بر آريم شکم اى غلام
آب نجوييم ز خضر اى پسر
جام نخواهيم ز جم اى غلام
در نگر و خلق جهان را ببين
روى نهاده به عدم اى غلام
چون همه در معرض محو آمدند
محو شوى زود تو هم اى غلام
خود تو يقين دان که نيرزد ز مرگ
جمله جهان نيم درم اى غلام
عاقبت الامر چو مرگ است راه
عمر تو چه بيش و چه کم اى غلام
پس غم عطار درين وقت گل
دفع کن از مى به کرم اى غلام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید