غزل شماره ۴۴۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر که هست اندر پى بهبود خويش
دور افتادست از مقصود خويش
تو ايازى پوستين را ياد دار
تا نيفتى دور از محمود خويش
عاشقى بايد که بر هم سوزد او
عالمى از آه خون آلود خويش
نيست از تو يک نفس خشنود دوست
تا تو هستى يک نفس خشنود خويش
زاهد افسرده چوب سنجد است
خوش بسوز اى عاشق اکنون عود خويش
حلقه معشوق گير و وقف کن
بر در او جان غم فرسود خويش
چون درين سودا زيان از سود به
پس درين سودا زيان کن سود خويش
تا کى از بود تو و نابود تو
درگذر از بود و از نابود خويش
آتشى در هستى تاريک زن
پس برون آى از ميان دود خويش
گر فنا گردى چو عطار از وجود
فال گير از طالع مسعود خويش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید