غزل شماره ۴۳۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترسا بچه شکر لبم دوش
صد حلقه زلف در بناگوش
صد پير قوى به حلقه مى داشت
زان حلقه زلف حلقه در گوش
آمد بر من شراب در دست
گفتا که به ياد من کن اين نوش
در پرده اگر حريف مايى
چون مى نوشى خموش و مخروش
زيرا که دلى نگشت گويا
تا مرد زبان نکرد خاموش
دل چون بشنود اين سخن زود
ناخورده شراب گشت مدهوش
چون بستدم آن شراب و خوردم
در سينه من فتاد صد جوش
دادم همه نام و ننگ بر باد
کردم همه نيک و بد فراموش
از دست بشد مرا دل و جان
وز پاى درآمدم تن و توش
يک قطره از آن شراب مشکل
آورد دو عالمم در آغوش
يک ذره سواد فقر در تافت
شد هر دو جهان از آن سيه پوش
جانم ز سر دو کون برخاست
در شيوه فقر شد وفا کوش
هر که بخرد به جان و دل فقر
بر جان و دلش دو کون بفروش
ور دين تو نيست دين عطار
کفر آيدت اين حديث منيوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید