غزل شماره ۴۲۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق آن باشد که غايت نبودش
هم نهايت هم بدايت نبودش
تا به کى گويم که آنجا کى رسم
کى بود کى چون نهايت نبودش
گر هزاران سال بر سر مى روى
همچنان مى رو که غايت نبودش
گر فرو استد کسى مرتد شود
بعد از آن هرگز هدايت نبودش
گر فرود آيد به يک دل ذره اى
تا به صد عالم سرايت نبودش
صد هزاران خون بريزد همچو باد
زانکه چون آتش حمايت نبودش
نيستى خواهد که از هر نيک و بد
از کسى شکر و شکايت نبودش
تو مباش اصلا که اندر حق تو
تا تو مى باشى عنايت نبودش
هر که بى پيرى ازينجا دم زند
کار بيرون از حکايت نبودش
بر پى پيرى برو تا پى برى
کانکه تنها شد کفايت نبودش
وانکه پيرى مى کشد بى ديده اى
زين بتر هرگز جنايت نبودش
چون نبيند پير ره را گام گام
کور باشد اين ولايت نبودش
سلطنت کى يابد اى عطار پير
تا رعيت را رعايت نبودش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید