غزل شماره ۴۲۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در عشق تو من توام تو من باش
يک پيرهن است گو دو تن باش
چون يک تن را هزار جان هست
گو يک جان را هزار تن باش
نى نى که نه يک تن و نه يک جانست
هيچند همه تو خويشتن باش
چون جمله يکى است در حقيقت
گو يک تن را دو پيرهن باش
جانا همه آن تو شدم من
من آن توام تو آن من باش
اى دل به ميان اين سخن در
ماننده مرده در کفن باش
چون سوسن ده زبان درين سر
مى دار زبان و بى سخن باش
يک رمز مگوى ليک چون گل
مى خند خوش و همه دهن باش
گر گويندت که کافرى چيست
گو عاشق زلف پر شکن باش
ور پرسندت که چيست ايمان
گو روى ببين و نعره زن باش
گر روى بدين حديث دارى
چون ابراهيم بت شکن باش
ور گويندت ببايدت سوخت
تو خود ز براى سوختن باش
ور کشتن تو دهند فتوى
در کشتن خود به تاختن باش
مانند حسين بر سر دار
در کشتن و سوختن حسن باش
انگشت زن فناى خود شو
وانگشت نماى مرد و زن باش
گه ماده و گاه نر چه باشى
گر مرغى ويى نه چون زغن باش
انجام ره تو گفت عطار
رسواى هزار انجمن باش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید