غزل شماره ۴۱۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چند جويى در جهان يارى ز کس
يک کست در هر دو عالم يار بس
تو چو طاوسى بدين ره در خرام
کاندرين ره کم نيايى از مگس
مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
پاى در نه زانکه دارى دست رس
گر برآرى يک نفس بى عشق او
از تو با حضرت بنالد آن نفس
هر نفس سرمايه صد دولت است
تا کى اندر يک نفس چندين هوس
سرنگونسارى تو از حرص توست
باز کش آخر عنان را باز پس
تا ز دانگى دوست تر دارى دودانگ
نيستى تو اين سخن را هيچ کس
گر گهر خواهى به دريا شو فرو
بر سر دريا چه گردى همچو خس
بر در او گر ندارى حرمتى
چون توانى رفت راه پر عسس
چون تو اى عطار حرمت يافتى
بر سر افلاک تازانى فرس



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید