غزل شماره ۴۰۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى روى تو شمع پرده راز
در پرده دل غم تو دمساز
بى مهر رخت برون نيايد
از باطن هيچ پرده آواز
از شوق تو مى کند همه روز
خورشيد درون پرده پرواز
هر جا که شگرف پرده بازى است
در پرده زلف توست جان باز
در مجمع سرکشان عالم
چون زلف تو نيست يک سرافراز
خون دل من بريخت چشمت
پس گفت نهفته دار اين راز
چون خونى بود غمزه تو
شد سرخى غمزه تو غماز
گفتى که چو زر عزيز مايى
زان همچو زرت نهيم در گاز
هرچه از تو رسد به جان پذيرم
اين واسطه از ميان بينداز
ما را به جنايتى که ما راست
خود زن به زنندگان مده باز
يک لحظه تو غمگسار ما باش
تا نوحه تو کنيم آغاز
تا کى باشم من شکسته
در باديه تو در تک و تاز
گر وقت آمد به يک عنايت
اين خانه من ز شک بپرداز
بيش است به تو نيازمنديم
چندان که تو بيش مى کنى ناز
عطار ز ديرگاه بى تو
بيچاره توست، چاره اى ساز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید