غزل شماره ۴۰۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
تا خاص خودم گرفت کلى
مى نگذارد مرا به من باز
بگرفت مرا چنان که مويى
نتوان آمد به خويشتن باز
آن جامه که از تو جان ما يافت
مى نتوان کرد از شکن باز
روزى ز شکن کنند بازش
کز چهره ما شود کفن باز
کى در تو رسد کسى که جاويد
در راه تو ماند مرد و زن باز
چون در تو نمى توان رسيدن
نوميد نمى توان شدن باز
درد تو رسيده تمام است
من بى تو دريده پيرهن باز
چون لاف وصال تو مى زنم من
چون پرده کنم ازين سخن باز
چون مى دانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز
از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید