غزل شماره ۳۷۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
برکنارى شو ز هر نقشى که آن آيد پديد
تا تو را نقاش مطلق زان ميان آيد پديد
بگذر از نقش دو عالم خواه نيک و خواه بد
تا ز بى نقشيت نقشى جاودان آيد پديد
تو ز چشم خويش پنهانى اگر پيدا شوى
در ميان جان تو گنجى نهان آيد پديد
تو طلسم گنج جانى گر طلسمت بشکنى
ز اژدها هرگز نترسى گنج جان آيد پديد
اى دل از تن گر برفتى رفته باشى زآسمان
در خيال آسمان کى آسمان آيد پديد
جز خيالى چشم تو هرگز نبيند از جهان
از خيال جمله بگذر تا جهان آيد پديد
ناپديد از فرع شو، در هرچه پيوستى ببر
تا پديد آرنده اصل عيان آيد پديد
چون تفاوت نيست در پيشان معنى ذره اى
کس نگشت آگاه تا چون اين و آن آيد پديد
چون در اصل کار راه و رهبر و رهرو يکى است
اختلاف از بهر چه در کاروان آيد پديد
خار و گل چون مختلف افتاد حيران مانده ام
تا چرا خار و گل از يک گلستان آيد پديد
باز کن چشم و ببين کز بى نشانى چشم را
نور با آب سيه در يک مکان آيد پديد
بود درياى دو عالم قطره نا افشانده اى
چون چنين مى خواست آمد تا چنان آيد پديد
گر تو نشنودى ز من بشنو که شاهى اى عجب
ميزبانى کرده عمرى ميهمان آيد پديد
اى عجب چون گاو گردون مى کشد بارى که هست
دايم از گردون چرا بانگ و فغان آيد پديد
چون توانم کرد شرح اين داستان را ذره اى
زانکه اينجا هر نفس صد داستان آيد پديد
اين زمان بارى فروشد صد جهان جان بى نشان
تا ازين پس از کدامين جان نشان آيد پديد
چون بزرگان را درين ره آنچه بايد حل نشد
حل اين کى از فريد خرده دان آيد پديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید