صبح از پرده به در مى آيد
اثر آه سحر مى آيد
يا کسى مشک ختن مى بيزد
يا نسيم گل تر مى آيد
خيز اى ساقى و مى ده به صبوح
که حريف چو شکر مى آيد
پسرى کز خط سبزش چو قلم
دل عشاق به سر مى آيد
اى پسر مى ده و مى نوش که عمر
به سر تو که به سر مى آيد
عمرت اين يکدم حالى است تو را
کيست ضامن که دگر مى آيد
تويى و يکدم و آگاه نه اى
کز دگر دم چه خبر مى آيد
ليک دانى تو که بى صد غم نيست
هر دمى کان ز تو بر مى آيد
سنگ بر بام فلک زن به صبوح
که فلک بر تو به در مى آيد
داد بستان ز جهانى که درو
بهتر خلق بتر مى آيد
در جهانى که همه بى نمکى است
قسم عطار جگر مى آيد