غزل شماره ۳۴۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى کوى توام مقصد و اى روى تو مقصود
وى آتش عشق تو دلم سوخته چون عود
چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند
گو هيچ ممان زانکه تويى زين همه مقصود
در عشق تو جانم که وجود و عدمش نيست
دانى تو که چون است نه معدوم و نه موجود
هر آدميى را که کفى خاک سياه است
بى واسطه دادى تو وجودى ز سر جود
چون ژنده قبايى است که آن خاص اياز است
تا چند کند سرکشى از خلعت محمود
مردانه در اين راه درآ اى دل غافل
کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود
چون خضر برون آى ازين سد نهادت
تا باز گشايند تو را اين ره مسدود
هرچيز که در هر دو جهان بسته آنى
آن است تورا در دو جهان مونس و معبود
عطار اگر سايه صفت گم شود از خود
خورشيد بقا تابدش از طالع مسعود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید