غزل شماره ۳۱۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل نظر بر روى آن شمع جهان مى افکند
تن به جاى خرقه چون پروانه جان مى افکند
گر بود غوغاى عشقش بر کنار عالمى
دل ز شوقش خويشتن را در ميان مى افکند
زلف او صد توبه را در يک نفس مى بشکند
چشم او صد صيد را در يک زمان مى افکند
طره مشکينش تابى در فلک مى آورد
پسته شيرينش شورى در جهان مى افکند
سبز پوشان فلک ماه زمينش خوانده اند
زانکه رويش غلغلى در آسمان مى افکند
تا ابد کامش ز شيرينى نگردد تلخ و تيز
هر که نام آن شکر لب بر زبان مى افکند
ترکم آن دارد سر آن چون ندارد چون کنم
هندوى خود را چنين در پا از آن مى افکند
همچو دف حلقه به گوش او شدم با اين همه
بر تنم چون چنگ هر رگ در فغان مى افکند
گاهگاهى گويدم هستم يقين من زان تو
لاجرم عطار را اندر گمان مى افکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید