غزل شماره ۲۹۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کز عشق تو جان برفشاند
ز کفر زلف ايمان برفشاند
دلى بايد که گر صد جان دهندش
صد و يک جان به جانان برفشاند
وگر يک ذره درد عشق يابد
هزاران ساله درمان برفشاند
نيارد کار خود يک لحظه پيدا
ولى صد جان پنهان برفشاند
اگر جان هيچ دامن گيرش آيد
به يک دم دامن از جان برفشاند
چه مى گويم که از يک جان چه خيزد
که خواهد تا هزاران برفشاند
چو دوزخ گرم گردد سوز عشقش
بهشت از پيش رضوان برفشاند
اگر صد گنج دارد در دل و جان
ز راه چشم گريان برفشاند
نه اين عالم نه آن عالم گذارد
که اين برپا شد و آن برفشاند
چو جز يک چيز مقصودش نباشد
دو کون از پيش آسان برفشاند
چو آن يک را بيابد گم شود پاک
نماند هيچ تا آن برفشاند
بغرد همچو رعدى بر سر جمع
همه نقدش چو باران برفشاند
چو سايه خويش را عطار اينجا
بر آن خورشيد رخشان برفشاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید