غزل شماره ۲۷۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نقد قدم از مخزن اسرار برآمد، چون گنج عيان شد
خود بود که خود بر سر بازار برآمد، بر خود نگران شد
در کسوت ابريشم و پشم آمد و پنبه، تا خلق بپوشند
خود بر صف جبه و دستار برآمد، لبس همه سان شد
در موسم نيسان ز سما شد سوى دريا، در کسوت قطره
در بحر به شکل در شهوار برآمد
در شکل بتان خواست که خود را بپرستد، خود را بپرستد
خود گشت بت و خود به پرستار برآمد، خود عين بتان شد
از بهر خود ايوان و سرا خواست که سازد، قصرى ز بشر ساخت
در صورت سقف و در و ديوار برآمد، خود خانه و مان شد
خود بر تن خود نيش جفا زد ز سر قهر، خود مرهم خود گشت
خود بر صفت مردم بيمار برآمد، خود فاتحه خوان شد
اشعار مپندار اگر چشم سرت هست، رازى است نهفته
آنچه به زبان از دل عطار برآمد، اين بود که آن شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید