غزل شماره ۲۷۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دى پير من از کوى خرابات برآمد
وز دلشدگان نعره هيهات برآمد
شوريده به محراب فنا سر به برافکند
سرمست به معراج مناجات برآمد
چون دردى جانان به ره سينه فرو ريخت
از مشرق جان صبح تحيات برآمد
چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت
با دوست فرو شد به مقامات برآمد
آن ديده کزان ديده توان ديد جمالش
آن ديده پديد آمد و حاجات برآمد
مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعين
محبوب قرين گشت و مهمات برآمد
بد باز جهان بود بدان کوى فروشد
واقبال بدان بود که شهمات برآمد
دين داشت و کرامات و به يک جرعه مى عشق
بيخود شد و از دين و کرامات برآمد
عطار بدين کوى سراسيمه همى گشت
تا نفى شد و از ره اثبات برآمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید