جهان از باد نوروزى جوان شد
زهى زيبا که اين ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکين نفس گشت
صباى گرم رو عنبرفشان شد
تو گويى آب خضر و آب کوثر
ز هر سوى چمن جويى روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پيش مهد گل نعره زنان شد
کجايى ساقيا درده شرابى
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزين دام گلوگير
اگر خواهى شدن اکنون توان شد
چه مى جويى به نقد وقت خوش باش
چه مى گوئى که اين يک رفت و آن شد
يقين مى دان که چون وقت اندر آيد
تو را هم مى ببايد از ميان شد
چو باز افتادى از ره ره ز سر گير
که همره دور رفت و کاروان شد
بلايى ناگهان اندر پى ماست
دل عطار ازين غم ناگهان شد