غزل شماره ۲۵۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جهان از باد نوروزى جوان شد
زهى زيبا که اين ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکين نفس گشت
صباى گرم رو عنبرفشان شد
تو گويى آب خضر و آب کوثر
ز هر سوى چمن جويى روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پيش مهد گل نعره زنان شد
کجايى ساقيا درده شرابى
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزين دام گلوگير
اگر خواهى شدن اکنون توان شد
چه مى جويى به نقد وقت خوش باش
چه مى گوئى که اين يک رفت و آن شد
يقين مى دان که چون وقت اندر آيد
تو را هم مى ببايد از ميان شد
چو باز افتادى از ره ره ز سر گير
که همره دور رفت و کاروان شد
بلايى ناگهان اندر پى ماست
دل عطار ازين غم ناگهان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید