غزل شماره ۲۳۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جان در مقام عشق به جانان نمى رسد
دل در بلاى درد به درمان نمى رسد
درمان دل وصال و جمال است و اين دو چيز
دشوار مى نمايد و آسان نمى رسد
ذوقى که هست جمله در آن حضرت است نقد
وز صد يکى به عالم عرفان نمى رسد
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزار
جزوى به کل گنبد گردان نمى رسد
وز صد هزار چيز که بر چرخ مى رود
صد يک به سوى جوهر انسان نمى رسد
وز هرچه يافت جوهر انسان ز شوق و ذوق
بويى به جنس جمله حيوان نمى رسد
مقصود آنکه از مى ساقى حضرتش
يک قطره درد درد به دو جهان نمى رسد
چندين حجاب در ره تو خود عجب مدار
گر جان تو به حضرت جانان نمى رسد
جانان چو گنج زير طلسم جهان نهاد
گنجى که هيچ کس به سر آن نمى رسد
زان مى که مى دهند از آن حسن قسم تو
جز درد واپس آمد ايشان نمى رسد
تو قانعى به لذت جسمى چو گاو و خر
چون دست تو به معرفت جان نمى رسد
تا کى چو کرم پيله تنى گرد خويشتن
بر خود متن که خود به تو چندان نمى رسد
خود را قدم قدم به مقام بر پران
چندان پران که رخصت امکان نمى رسد
زيرا که مرد راه نگيرد به هيچ روى
يکدم قرار تا که به پيشان نمى رسد
چندين هزار حاجب و دربان که در رهند
شايد اگر کسى بر سلطان نمى رسد
در راه او رسيد قدم هاى سالکان
وين راه بى کرانه به پايان نمى رسد
پايان نديد کس ز بيابان عشق از آنک
هرگز دلى به پاى بيابان نمى رسد
چندان به بوى وصل که در خود سفر کند
عطار را به جز غم هجران نمى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید