غزل شماره ۲۳۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هم بلاى تو به جان بى قراران مى رسد
هم غم عشقت نصيب غمگساران مى رسد
ذره اى غم از تو چون خواهد گداى کوى تو
کين چنين ميراث غم با شهسواران مى رسد
من ندارم زهره خاک پاى تو کردن طمع
زانکه اين دولت به فرق تاجداران مى رسد
هر کسى از نقش روى تو خيالى مى کند
پس به بوى وصل تو چون خواستاران مى رسد
هيچ کس را در دمى صورت نبندد تا چرا
نقش روى تو بدين صورت نگاران مى رسد
گل مگر لافى زد از خوبى کنون پيش رخت
عذر خواه از ده زبان چون شرمساران مى رسد
پيش رويت بلبل ار در پيش مى آيد شفيع
او عرق کرده ز پس چون ميگساران مى رسد
دور از روى تو نتواند بروى کس رسيد
آنچه از رويت به روى دوستداران مى رسد
زلف شبرنگت چو بر گلگون سوارى مى کند
عالمى فتنه به روى بى قراران مى رسد
رخ چو گلبرگ بهار از من چرا پوشى به زلف
کاشک من دور از تو چون ابر بهاران مى رسد
بر خطت چون زار مى گريم مکن منعم ازانک
اين همه سرسبزى سبزه ز باران مى رسد
کى رسد آشفتگى از روزگار بوالعجب
آنچه از چشمت بدين آشفته کاران مى رسد
دل سپر بفکند از هر غمزه چشم تو بس
در کم از يک چشم زد صد تيرباران مى رسد
هيچ درمانم نکردى تا که يارم خوانده اى
جمله درد تو گويى قسم ياران مى رسد
چون طمع ببريدن از وصلت نشان کافرى است
لاجرم عطار چون اميدواران مى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید