غزل شماره ۲۳۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر آه کنم زبان بسوزد
بگذر ز زبان جهان بسوزد
زين سوز که در دلم فتادست
مى ترسم از آن که جان بسوزد
اين سوز که از زمين دل خاست
بيم است که آسمان بسوزد
اين آتش تيز را که در جان است
گر نام برم زبان بسوزد
شد تيغ زبان من چنان گرم
از سينه که تا ميان بسوزد
مغزم همه سوختست وامروز
وقت است که استخوان بسوزد
گر بر گويم غمى که دارم
عالم همه جاودان بسوزد
صد آه کنم که هر يکى زو
دو کون به يک زمان بسوزد
عطار مگر که خام افتاد
شايد که ز ننگ آن بسوزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید