غزل شماره ۲۲۸

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترسا بچه مستم گر پرده براندازد
بس سر که ز هر سويى بر يکدگر اندازد
از دير برون آمد سرمست و پريشان مو
يارب که چه آتش ها در هر جگر اندازد
چون زلف پريشان را زنار برافشاند
صد رهبر ايمان را در رهگذر اندازد
هم غمزه غمازش بى تير جگر دوزد
هم طره طرارش بى تيغ سر اندازد
در وقت ترش رويى چون تلخ سخن گويد
بس شور به شيرينى کاندر شکر اندازد
کو عيسى روحانى تا معجز خود بيند
کو يوسف کنعانى تا چشم بر اندازد
گر عارض خوب او از پرده برون آيد
صد چون پسر ادهم تاج و کمر اندازد
گر تائب صد ساله بيند شکن زلفش
حالى به سراندازى دستار در اندازد
ور صوفى صافى دل رويش به خيال آرد
زنار کمر سازد خرقه بدر اندازد
گر تر بکند دريا از چشمه خضرش لب
دايم به نثار او موج گهر اندازد
ور طشت فلک روزى در زر کندش پنهان
همچون گهرش حالى زر باز بر اندازد
خورشيد که هر روزى بس تيغ زنان آيد
از رشک رخش هر شب آخر سپر اندازد
چون دوستى آن بت در سينه فرود آيد
دل دشمن جان گردد جان در خطر اندازد
در ديده و دل هرگز چه خشک و ترم ماند
چون هر نفسم آتش در خشک و تر اندازد
عطار اگر روزى نو دولت عشق آيد
يکبار دگر آخر بر وى نظر اندازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید