غزل شماره ۲۰۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روى در زير زلف پنهان کرد
تا در اسلام کافرستان کرد
باز چون زلف برگرفت از روى
همه کفار را مسلمان کرد
دوش آمد برم سحرگاهى
تا دل من به زلف پيمان کرد
چون سحرگاه باد صبح بخاست
حلقه زلف او پريشان کرد
گفتم آخر چرا چنين کردى
گفت اين باد کرد چتوان کرد
گفتمش عهد کن به چشم اين بار
چشم برهم نهاد و فرمان کرد
چون که پيمان ما به باد بداد
باز عهدم شکست و تاوان کرد
چون برفتم ز چشم، او حالى
دل من برد و تيرباران کرد
گفتم آخر شکست چشمت عهد
گفت چشمم نکرد مژگان کرد
گفتمش با لب تو عهد کنم
گفت کن زانکه بوسه ارزان کرد
چون ببستيم عهد لب بر لب
بر لبم لعل او درافشان کرد
من چو بى خويشتن شدم ز خوشى
پاره از من بکند و پنهان کرد
گفتم آخر لب تو عهد شکست
گفت آن لب نکرد دندان کرد
درد عطار را که درمان نيست
مى ندانم که هيچ درمان کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید