غزل شماره ۲۰۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد
دل را به عشق خويش ز جان بى نياز کرد
دل از شراب عشق چو بر خويشتن فتاد
از جان بشست دست و به جانان دراز کرد
فرياد برکشيد چو مست از شراب عشق
بيخود شد و ز ننگ خودى احتراز کرد
چون دل بشست از بد و نيک همه جهان
تکبير کرد بر دل و بر وى نماز کرد
بر روى دوست ديده چو بر دوخت از دو کون
اين ديده چون فراز شد آن ديده باز کرد
پيش از اجل بمرد و بدان زندگى رسيد
ادريس وقت گشت که جان چشم باز کرد
چندان که رفت راه به آخر نمى رسيد
در هر قدم هزار حقيقت مجاز کرد
عطار شرح چون دهد اندر هزار سال
آن نيکويى که با دل او دلنواز کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید