غزل شماره ۱۹۱

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آتش عشق آب کارم برد
هوس روى او قرارم برد
روزگارى به بوى او بودم
روى ننمود و روزگارم برد
عشق تا در ميان کشيد مرا
از بد و نيک برکنارم برد
مست بودم که عشق کيسه شکاف
نيم شب نقد اختيارم برد
دردييى بر کفم نهاد به زور
سوى بازار دردخوارم برد
چون دلم مست شد ز دردى او
همچنان مست زير دارم برد
من ز من دور مانده در پى دل
بار ديگر به کوى يارم برد
نعره برداشتم به بوى وصال
آتش غيرت آب کارم برد
چون بماندم به هجر روزى چند
باز در بند انتظارم برد
چون ز هستى مرا خمار گرفت
نيستى آمد و خمارم برد
چون شدم نيست پيش آن خورشيد
همچو عطار ذره وارم برد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید