غزل شماره ۱۸۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زين درد کسى خبر ندارد
کين درد کسى دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
مى سوزم و کس خبر ندارد
کور است کسى که ذره اى را
بيند که هزار در ندارد
چه جاى هزار و صد هزار است
يک ذره چو پا و سر ندارد
چندان که شوى به ذره اى در
منديش که ره دگر ندارد
چون نامتناهى است ذره
خواجه سر اين سفر ندارد
آن کس گويد که ذره خرد است
کو ديده ديده ور ندارد
چون ديده پديد گشت خورشيد
از ذره بزرگتر ندارد
از يک اصل است جمله پيدا
اما دل تو نظر ندارد
در ذره تو اصل بين که ذره
از ذره شدن خبر ندارد
اصل است که فرع مى نمايد
زان اصل کسى گذر ندارد
عطار اگر زبون فرغ است
جان چشم زاصل بر ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید