غزل شماره ۱۷۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشق تو جان مختصر که پسندد
فتنه تو عقل بى خبر که پسندد
روى تو کز ترک آفتاب دريغ است
در نظر هندوى بصر که پسندد
روى تو را تاب قوت نظرى نيست
در رخ تو تيزتر نظر که پسندد
چون بنگنجد شکر برون ز دهانت
از لب تو خواستن شکر که پسندد
چون نتوان بى کمر ميان تو ديدن
موى ميان تو را کمر که پسندد
چون به کمان برنهى خدنگ جگردوز
پيش تو جز جان خود سپر که پسندد
چون به جفا تيغت از نيام برآرى
در همه عالم حديث سر که پسندد
چون غم عشقت به جان خرند و به ارزد
در غم تو حيله و حذر که پسندد
تا غم عشق تو هست در همه عالم
هيچ دلى را غمى دگر که پسندد
وصل تو جستم به نيم جان محقر
وصل تو آخر بدين قدر که پسندد
هر سحر از عشق تو بسا که بسوزم
سوز چو من شمع هر سحر که پسندد
چون تو جگر گوشه دل منى آخر
قوت من از گوشه جگر که پسندد
شد دل عطار پاره پاره ز شوقت
کار دل او ازين بتر که پسندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید