غزل شماره ۱۷۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر دردت دواى جان نگردد
غم دشوار تو آسان نگردد
که دردم را تواند ساخت درمان
اگر هم درد تو درمان نگردد
دمى درمان يک دردم نسازى
که بر من درد صد چندان نگردد
که يابد از سر زلف تو مويى
که دايم بى سر و سامان نگردد
که يابد از سر کوى تو گردى
که همچون چرخ سرگردان نگردد
که يابد از مى عشق تو بويى
که جانش مست جاويدان نگردد
ندانم تا چه خورشيدى است عشقت
که جز در آسمان جان نگردد
دلا هرگز بقاى کل نيابى
که تا جان فانى جانان نگردد
يقين مى دان که جان در پيش جانان
نيابد قرب تا قربان نگردد
اگر قربان نگردد نيست ممکن
که بر تو عمر تو تاوان نگردد
چو خفاشى بميرى چشم بسته
اگر خورشيد تو رخشان نگردد
اگر آدم کفى گل بود گو باش
به گل خورشيد تو پنهان نگردد
در آن خورشيد حيران گشت عطار
چنان جايى کسى حيران نگردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید