غزل شماره ۱۷۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بودى که ز خود نبود گردد
شايسته وصل زود گردد
چوبى که فنا نگردد از خود
ممکن نبود که عود گردد
اين کار شگرف در طريقت
بر بود تو و نبود گردد
هرگه که وجود تو عدم گشت
حالى عدمت وجود گردد
اى عاشق خويش وقت نامد
کابليس تو در سجود گردد
دل در ره نفس باختى پاک
تا نفس تو جفت سود گردد
دل نفس شد و شگفتت آيد
گر يک علوى جهود گردد
هر دم که به نفس مى برآرى
در ديده دل چو دود گردد
بى شک دل تو از آن چنان دود
کورى شود و کبود گردد
عطار بگفت آنچه دانست
باقى همه بر شنود گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید