غزل شماره ۱۶۰

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر آن دردى که دلدارم فرستد
شفاى جان بيمارم فرستد
چو درمان است درد او دلم را
سزد گر درد بسيارم فرستد
اگر بى او دمى از دل برآرم
که داند تا چه تيمارم فرستد
وگر در عشق او از جان برآيم
هزاران جان به ايثارم فرستد
وگر در جويم از درياى وصلش
به دريا در نگونسارم فرستد
وگر از راز او رمزى بگويم
ز غيرت بر سر دارم فرستد
چو در ديرم دمى حاضر نبيند
ز مسجد سوى خمارم فرستد
چو دام زرق بيند در برم دلق
بسوزد دلق و زنارم فرستد
چو گبر نفس بيند در نهادم
به آتشگاه کفارم فرستد
به ديرم درکشد تا مست گردم
به صد عبرت به بازارم فرستد
چو بى کارم کند از کار عالم
پس آنگه از پى کارم فرستد
چو در خدمت چنان گردم که بايد
به خلوت پيش عطارم فرستد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید