غزل شماره ۱۵۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل ز هواى تو يک زمان نشکيبد
دل چه بود عقل و وهم جان نشکيبد
هر که دلى دارد و نشان تو يابد
از طلب چون تو دلستان نشکيبد
گرچه جهان را بسى کس است شکيبا
هيچ کسى از تو در جهان نشکيبد
ذره سوداى تو که سود جهان است
سود دل آن است کز زيان نشکيبد
گرچه زبان را مجال ياد تو نبود
يک نفس از ياد تو زبان نشکيبد
چون نشکيبد ز آب ماهى بى آب
ديده ز ماه تو همچنان نشکيبد
مردم آبى چشم از آتش عشقت
بى رخت از آب يک زمان نشکيبد
گرچه بنالم ولى نه آن ز تو نالم
ناله کنم زانکه ناتوان نشکيبد
چون نرسد دست من به جز به فغانى
نيست عجب گر ز دل فغان نشکيبد
مى نشکيبد دمى ز کوى تو عطار
بلبل گويا ز بوستان نشکيبد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید