غزل شماره ۱۵۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پير ما بار دگر روى به خمار نهاد
خط به دين برزد و سر بر خط کفار نهاد
خرقه آتش زد و در حلقه دين بر سر جمع
خرقه سوخته در حلقه زنار نهاد
در بن دير مغان در بر مشتى اوباش
سر فرو برد و سر اندر پى اين کار نهاد
درد خمار بنوشيد و دل از دست بداد
مى خوران نعره زنان روى به بازار نهاد
گفتم اى پير چه بود اين که تو کردى آخر
گفت کين داغ مرا بر دل و جان يار نهاد
من چه کردم چو چنين خواست چنين بايد بود
گلم آن است که او در ره من خار نهاد
باز گفتم که اناالحق زده اى سر در باز
گفت آرى زده ام روى سوى دار نهاد
دل چو بشناخت که عطار درين راه بسوخت
از پى پير قدم در پى عطار نهاد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید