غزل شماره ۱۴۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رطل گران ده صبوح زانکه رسيده است صبح
تا سر شب بشکند تيغ کشيده است صبح
روى نهفته است تير روى نهاده است مهر
پشت بداده است ماه هين که رسيده است صبح
بر سر زنگى شب همچو کلاه است ماه
بر در قفل سحر همچو کليد است صبح
اى بت بربط نواز پرده مستان بساز
کز رخ هندوى شب پرده دريده است صبح
صبح برآمد زکوه وقت صبوح است خيز
کز جهت غافلان صور دميده است صبح
سوخته گردد شرار کز نفس سوخته
گنبد فيروزه را فرق بريده است صبح
بوى خوش باد صبح مشک دمد گوييا
کز دم آهوى چين مشک مزيد است صبح
نى که از آن است صبح مشک فشان کز هوا
نافه عطار را بوى شنيده است صبح



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید