غزل شماره ۱۴۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پرتو وجودت در عقل بى نهايت
هستى کاملت را نه ابتدا نه غايت
هستى هر دو عالم در هستى تو گمشد
اى هستى تو کامل بارى زهى ولايت
اى صد هزار تشنه، لب خشک و جان پرآتش
افتاده پست گشته موقوف يک عنايت
غير تو در حقيقت يک ذره مى نبينم
اى غير تو خيالى کرده ز تو سرايت
چندان که سالکانت ره بيش پيش بردند
ره پيش بيش ديدند بودند در بدايت
چون اين ره عجايب بس بى نهايت افتاد
آخر که يابد آخر اين راه را نهايت
عطار در دل و جان اسرار دارد از تو
چون مستمع نيابد پس چون کند روايت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید