غزل شماره ۱۳۶

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش جان دزديده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر يافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
جان چو شد نزديک جانان ديد دل را نزد او
غصه ها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
ناگهى بادى برآمد مشکبار از پيش و پس
برقع صورت ز پيش روى جانان برگرفت
جان ز خود فانى شد و دل در عدم معدوم گشت
عقل حيلت گر به کلى دست ازيشان برگرفت
بى نشان شد جان کدامين جان که گنجى داشت او
گاه پيدايش نهاد و گاه پنهان برگرفت
فرخ آن اقبال بارى کاندرين درياى ژرف
ترک جان گفت و سر اين نفس حيوان برگرفت
شکر يزدان را که گنج دين درين کنج خراب
بى غم و رنجى دل عطار آسان برگرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید