غزل شماره ۱۰۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
طريق عشق جانا بى بلا نيست
زمانى بى بلا بودن روا نيست
اگر صد تير بر جان تو آيد
چو تير از شست او باشد خطا نيست
از آنجا هرچه آيد راست آيد
تو کژمنگر که کژ ديدن روا نيست
سر مويى نمى دانى ازين سر
تو را گر در سر مويى رضا نيست
بلاکش، تا لقاى دوست بينى
که مرد بى بلا مرد لقا نيست
ميان صد بلا خوش باش با او
خود آنجا کو بود هرگز بلا نيست
کسى کو روز و شب خوش نيست با او
شبش خوش باد کانکس مرد ما نيست
که باشى تو که او خون تو ريزد
وگر ريزد جز اينت خون بها نيست
دواى جان مجوى و تن فرو ده
که درد عشق را هرگز دوا نيست
درين درياى بى پايان کسى را
سر مويى اميد آشنا نيست
تو از دريا جدايى و عجب اين
که اين دريا ز تو يکدم جدا نيست
تو او را حاصلى و او تورا گم
تو او را هستى اما او تورا نيست
خيال کژ مبر اينجا و بشناس
که هر کو در خدا گم شد خدا نيست
ولى روى بقا هرگز نبينى
که تا ز اول نگردى از فنا نيست
چو تو در وى فنا گردى به کلى
تو را دايم وراى اين بقا نيست
ز حيرت چون دل عطار امروز
درين گرداب خون يک مبتلا نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید