غزل شماره ۹۹

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نور ايمان از بياض روى اوست
ظلمت کفر از سر يک موى اوست
ذره ذره در دو عالم هر چه هست
پرده اى در آفتاب روى اوست
هر که را در هر دو عالم قبله اى است
گرچه نيست آگاه آنکس سوى اوست
هر دو عالم هيچ مى دانى که چيست
هر دو عکس طاق دو ابروى اوست
چون کمان ابروى او درکشيم
کان کمان پيوسته بر بازوى اوست
آن همه غوغاى روز رستخيز
از مصاف غمزه جادوى اوست
رستخيز آرى کلمح باالبصر
از خدنگ چشم چون آهوى اوست
هم زمين از راه او گردى است بس
هر فلک سرگشته اى در کوى اوست
زان سيه گردد قيامت آفتاب
تا شود روشن که او هندوى اوست
آسمان را از درش بويى رسيد
تا قيامت سرنگون بر بوى اوست
خلق هر دو کون را درد گناه
بر اميد ذره اى داروى اوست
تا که بويى يافت عطار از درش
دل نمى داند که در پهلوى اوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید