غزل شماره ۸۵

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جهانى جان چو پروانه از آن است
که آن ترسا بچه شمع جهان است
به ترسايى درافتادم که پيوست
مرا زنار زلفش بر ميان است
درآمد دوش آن ترسا بچه مست
مرا گفتا که دين من عيان است
درين دين گر بقا خواهى فنا شو
که گر سودى کنى آنجا زيان است
بدو گفتم نشانى ده ازين راه
مرا گفتا که اين ره بى نشان است
ز پيدايى هويدا در هويداست
ز پنهانى نهان اندر نهان است
فنا اندر فناى است و عجب اين
که اندر وى بقاى جاودان است
چو پيدا و نهان دانستى اين راه
يقين مى دان که نه اين و نه آن است
به دين ما درآ گر مرد کفرى
که عاشق غير اين دين کفر دان است
يقين مى دان که کفر عاشقى را
بنا بر کافرى جاودان است
اگر دارى سر اين پاى در نه
به ترک جان بگو چه جاى جان است
وگرنه با سلامت رو که با تو
سخن گفتن ز دلق و طيلسان است
برو عطار و تن زن زانکه اين شرح
نه کار توست کار رهبران است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید