غزل شماره ۷۷

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تا در تو خيال خاص و عام است
از عشق نفس زدن حرام است
تا هيچ و همه يکى نگردد
دعوى يگانگيت عام است
تا پاک نگردى از وجودت
هر پختگيى که هست خام است
چون اصل همه به قطع هيچ است
اين از همه، هيچ ناتمام است
تو اصل طلب ز فرع بگذر
کين يک گذرنده و آن مدام است
چون او همه را نديد مى گفت
اکنون جز ازين همه کدام است
هر مرد که مرد هيچ آمد
او را همه چيز يک مقام است
تا تو به وجود مانده اى باز
در گردن تو هزار دام است
کانجا که وجود دم به دم نيست
اصلت عدم على الدوام است
شرمت نامد از آن وجودى
کان را به نفس نفس قيام است
بگذر ز وجود و با عدم ساز
زيرا که عدم، عدم به نام است
مى دان به يقين که با عدم خاست
هرجا که وجود را نظام است
آرى چو عدم وجود بخش است
موجوداتش به جان غلام است
چون فقر عدم براى خاص است
کفر است کزو نصيب عام است
گر تو سر هيچ هيچ دارى
در هر گامت هزار کام است
وامانده به ذره اى تو کم باز
هرگز نه تو را جم و نه جام است
عطار ز هيچ هيچ دل يافت
آن دل که برون دال و لام است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید