غزل شماره ۵۴

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پى آن گير کاين ره پيش بردست
که راه عشق پى بردن نه خردست
عدو جان خويش و خصم تن گشت
در اول گام هرک اين ره سپردست
کسى داند فراز و شيب اين راه
که سرگردانى اين راه بردست
گهى از چشم خود خون مى فشاندست
گهى از روى خود خون مى ستردست
گرش هر روز صد جان مى رسيدست
صد و يک جان به جانان مى سپردست
دلش را صد حيات زنده بودست
اگر آن نفس يک ساعت بمردست
ز سندانى که بر سر مى زنندش
قدم در عشق محکم تر فشردست
کسى چون ذره گردد اين هوا را
که دم اندر هواى خود شمردست
بسا آتش که چون اينجا رسيدست
شدست آبى و همچون يخ فسردست
بسا دريا کش پاکيزه گوهر
که اينجا قطره اى آبش ببردست
مشو پيش صف اى نه مرد و نه زن
که خفتان تو اطلس نيست بردست
مده خود را ز پرى اين تهى باد
که در جام تو نه صاف و نه دردست
درين وادى دل وحشى عطار
ز حيرت جلف تر زان مرد کردست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید