غزل شماره ۵۳

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقى از عشق بگذر
که تا مشغول عشقى عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نيست
تو را اين عشق عشقى سودمند است
هر آن مستى که بشناسد سر از پاى
ازو دعوى مستى ناپسند است
ز شاخ عشق برخوردار گردى
اگر عشق از بن و بيخت بکند است
سرافرازى مجوى و پست شو پست
که تاج پاک بازان تخته بند است
چو تو در غايت پستى فتادى
ز پستى در گذر کارت بلند است
بخند اى زاهد خشک ارنه اى سنگ
چه وقت گريه و چه جاى پند است
نگارا روز روز ماست امروز
که در کف باده و در کام قند است
مى و معشوق و وصل جاودان هست
کنون تدبير ما لختى سپند است
يقين مى دان که اينجا مذهب عشق
وراى مذهب هفتاد و اند است
خرابى ديده اى در هيچ گلخن
که خود را از خرابات اوفگند است
مرا نزديک او بر خاک بنشان
که ميل من به مشتى مستمند است
مرا با عاشقان مست بنشان
چه جاى زاهدان پر گزند است
بيا گو يک نفس در حلقه ما
کسى کز عشق در حلقش کمند است
حريفى نيست اى عطار امروز
وگر هست از وجود خود نژند است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید