غزل شماره ۱۲

غزلستان :: عطار نیشابوری :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روز و شب چون غافلى از روز و شب
کى کنى از سر روز و شب طرب
روى او چون پرتو افکند اينت روز
زلف او چون سايه انداخت اينت شب
گه کند اين پرتو آن سايه نهان
گه کند اين سايه آن پرتو طلب
صد هزاران محو در اثبات هست
صد هزار اثبات در محو اى عجب
چون تو در اثبات اول مانده اى
مانده اى از ننگ خود سردرکنب
تا نميرى و نگردى زنده باز
صد هزاران بار هستى بى ادب
هر که او جايى فرود آمد همى
هست او را مرددون همت لقب
چون ز پرده اوفتادى مى شتاب
تا ابد هرگز مزن دم بى طلب
طالب آن باشد که جانش هر نفس
تشنه تر باشد وليکن بى سبب
نه سبب نه علتش باشد پديد
نه بود از خود نه از غيرش نسب
چون نباشد او صفت چون باشدش
خود همه اوست اينت کارى بوالعجب
گر تو را بايد که اين سر پى برى
خويش را از سلب او سازى سلب
بر کنار گنج ماندى خاک بيز
در ميان بحر ماندى خشک لب
چون رطب آمد غرض از استخوان
استخوان تا چند خائى بى رطب
هين شراب صرف درکش مردوار
پس دو عالم پر کن از شور و شعب
مست جاويدان شو و فانى بباش
تا شوى جاويد آزاد از تعب
چون تو آزاد آيى از ننگ وجود
راستت آن وقت گيرد حکم چپ
از دم آن کس که اين مى نوش کرد
دوزخ سوزنده را بگرفت تب
همچو عطار اين شراب صاف عشق
نوش کن از دست ساقى عرب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید