شماره ۸۸٨٥: اى از حياى لعل لبت آب گشته مى

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى از حياى لعل لبت آب گشته مى
خورشيد پيش آتش روى تو کرده خوى
در مصر تا حکايت لعل تو گفته اند
در آتشست شکر مصرى بسان نى
شور تو در سر من شوريده تا بچند
داغ تو بر دل من دلخسته تا بکى
در آرزوى لعل تو بينم که هر نفس
جانم چو جام مى به لب آيد هزار پى
صبحست و ما چو نرگس مست تو در خمار
قم واسقنا المدامة بالصبح يا صبى
دلرا که همچو تير برون شد ز شست ما
سوى کمان ابرويت آورده ايم پى
از ما گمان مبر که توانى شدن جدا
زانرو که آفتاب نگردد جدا ز فى
مجنون گرش بخيمه ليلى دهند راه
تا باشدش حيات نيايد برون ز حى
گل را چه غم ز زارى بلبل که در چمن
او را هزار عاشق زارست همچو وى
خواجو بوقت صبح قدح کش که آفتاب
مانند ذره رقص کند از نشاط مى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید